جمعه

زلفش در باد

گیرم نوشابه را از نی برای قَل قَل،
شمع را به هلهله ،
قاصدک را در باد،
چای را کف نعلبکی ،
سوپ را در قاشق ،
دود را از کنج لب ،
خار را از چشم دوست ، دست سوخته اش را هم فوت کردیم.
اما ای دریغ از ک.ون سوخته که در آینه فوت کردیم.

یکشنبه

ادب از که آموختی

بلدید چطور بچه می سازند؟ من بلدم اما هیچ وقت نشد یا نخواستم بچه بسازم . بدانید بچه ساخته نشده به اندازه بچه ساخته شده برای پدرش اهمیت دارد.اسمش ، رسمش اهمیت دارد .بچه اگر اسم نداشته باشد فقط بچه صدایش می کنند.بچه ام . من معتقدم اسم باید نیکو باشد. وقتی صدایش می کنند فرشته ها به مومنین لبخند بزنند. بعد فاسقین اونجاشون بسوزد.سوزاندن اونجای فاسقین ثواب دارد .من نذر کردم اسم بچه نداشته ام نمونه باشد . قشنگ است؟ قشنگ نیست ؟ چه اهمیت دارد؟ اعتقاد که نباید قشنگ باشد ! باید راسخ باشد. همین.
نمونه را من می سازم اما مادرش میزاید. من قبلا" فکر می کردم بچه مادر می خواد. حالا فکر می کنم مادر بچه را لوس می کند. اول میرویم شهرستان تا آنجا بزاید. بچه اگه شهرستان به دنیا نیاید ترقی نمی کند. بچه باید شیر بخورد. من پس.تان دارم اما پس.تانم شیر ندارد. نمونه تا مادرش شیر دارد ،مادر دارد. شیر برای بچه مهم است. بعد از آن من غیرتم قبول نمی کند زنی را نگه دارم که مم.ه اش را مرد دیگری دیده است. نمونه هم یک روز مرد می شود.من پدر خوبی هستم و آینده را پیش بینی می کنم. مادرش را طلاق می دهم. شاید هم طلاق ندهم و نفقه بدهم.بگذریم. مادرش مهم نیست نمونه مهم است.
من انسان آرمان خواهی هستم. نمونه را آرمانخواه تربیت می کنم.مادرش لابد هی می خواست در تربیتش اظهار نظر کند. من دستم درد می گیرد اگر هی بخواهم بر دهنش بزنم. من نمی توانم در آن واحد دو نفر را بزنم. ترجیح می دهم نمونه را بزنم تا خوب تربیت شود. مادرش بی تربیت بماند و نفقه اش را بگیرد تا عبرتش باشد در کار من دخالت نکند.
هر انسانی رسالتی دارد. رسالت من این است که نمونه را بسازم. رسالت او هم این باشد که بر هم سن و سالانش اثر مثبت بگذارد.هم سن و سالانش روزی فردای ایران را می سازند. فردامهم است چون از امروز حوصله ام سر رفته است.
احتمال می دهم آینده سازان بی شعور باشند. چون پدرانشان که هم سن و سال من هستند بی شعور هستند. ژنها انتقال می یابند. بی شعور ها را باید ترساند.اگر یاد نگرفتند قرار می گذاریم با نمونه که او اشتباه کند و من تنبیهش کنم.شاید عبرت بگیرند.
سر سفره اگر قاشق دهنی را در ماست کرد پشت دستش را با قاشق داغ می سوزانم . تظاهر کند حوصله اش سر رفته ودستش را به اونجایش بزند، فلانش را هم می سوزانم. مویش را مثل آشواریا بلند کند تا من گیسش را با چنگ از کف کله اش بکنم. نامحرم را نگاه کند تا چشمش را در بیارم. صوت لعین را گوش کند تا در گوشش سیخ کنم.دروغ بگوید تا نوک زبانش را با گاز انبر کوتاه کنم. دزدی کند تا دستش را قطع کنم. دنبال شیطان برود تا پایش راقلم کنم.
نمونه شاید به زندان برود. از همان مسیربه کتابهای درسی خواهد رفت.نمونه را مثل حسنی در ده شلمرود کتاب فاخری خواهند کرد. و کودکان دست در دست هم خواهند خواند" نمونه توی کو....."
راستی نگفتید بلدید بچه درست کنید؟ بلد باشید همین کافیست برای ادای تکلیف .

شنبه

دعای میان وعده

پروردگارا
گیرم از جبر ملکوتی میهمانی رمضانت جستیم ، با جبرزمینی
خشک مسلمانهایت چه کنیم؟

دوشنبه

نسل بی حسرت دهان پر که یخش یخ می ماند

الکی داشتیم نامجو گوش می دادیم . یخ به اندازه همه بود که همینطور نجات یافته ، یخ ماندند . حال ترکاندنشان کف لیوان نبود که اگر شنگول می شدیم، با این همه خواب که ما را می آمد چه می کردیم؟ خمیازه کشیدیم و نامجو گوش کردیم. عاصی ترینمان نامجو دوست ندارد. در جمع هم کسی نامجو باز نبود.اغلب شاید در ماشینم شیهه بکشد که ترنج است اما ، نامجو باز نیستم. یعنی هیچ وقت نگشته ام که خب تازه اش چه خبر باشد در اینترنت. عاصی ترینمان در هفته ای که گذشت چال انداخته بود بر من از بس که مثل کوکوی ساعت پارس کرد" بسی رنج بردیم در این سال سی ، مرسی". خط چین یاد آوری می کردم " بسی رنج بردیم در این سال سی ، که رنج برده باشیم فقط. مرسی". یاد آوری من یاد آوری می کرد که من از او میمون ترم. می دانستم.
الکی نامجو گوش کردیم بعد او که کمترمیمون بود چون یخها سالم مانده بودند و حالش خمیازه ای بود گفت ما بدبخت بودیم. از باد کولر یخ کرده بودیم چون کولر زور خنک می زد و پنجره باز بود تا دود سیگار سوخته بیرون برود.می رفت.چون می رفت پنجره نبستیم نامجو را بستیم و حرف زدیم.
گفتم ما کم حسرتیم. تازه از خارج برگشته مان که از خارج موز دار برگشته بود گفت حسرت موز داشته است. گفت سون آپ نبود. گفتم سون آپ که هیچ ، کوکا مشهدی هم نیامده بود . که مشکی را هم بدون غذا نمی دادند. اما نداری بین همه ما به مساوی قسمت شده بود. کیکرز کابوس بچگی های همه ما بود. همه با شمشیر نشان می نوشتیم. یا کیم بود یا آلاسکا.شکلات گاوی. چیپس سوخته استقلال. تفریحات و بغضهایمان بیشتر از هر نسلی شبیه هم بود. همه سوار پیکان بودیم یا رنو. بهترین اتول فرقش یک و نیم پیکان بود. گفتم تلویزیون عیش لچک بسرمان بود و اغلب پارس بود. فیلم های بتا ماکس یا وی اچ اس هم از سرخس تا خرم شهر(که هنوز آزاد نشده بود) از خانه کدخدا ده بالا تا پاسدار ترکش خورده یکی بود. اصلا" بچه گیهای همه بچه های عالم کمابیش اگر شبیه هم است مال ما خیلی شبیه هم بوده است. اینجوری زندگی کردیم با دفترچه بسیج و کوپنهای شهری و روستایی.
عاصی که هرچه در شهر هوا کردند که " ای محمد از خشم پرهیز کن"چون محمد های دیگر زیاد بودند به خرجش نمی رفت خشمگین گفت ما نسل سوخته ایم. بچه بودیم ، پدر سالاری بود. الان هم که زن سالاریست. فردا هم که توله دار شیم توله سالاریست.گفت دیکته اگر هجده می شدیم خشتکمان پرچم می شد. گفتم اینکه خشتک ، دیکته و نمره رابطه مستقیم داشته باشند ربطی به پدر سالاری ندارد.
آب دهانم را قورت دادم گفتم پدر صلواتی هنوز که هنوز است کرایه خانه ات را بابات می دهد. بی نوا از دهان خودش در می آورد دهان تو می گذارد.
ما همه جدی بودیم که عیالش که هیچ نمی گفت و فیس بوک بازی می کرد گفت راست می گه نوید ." بابات در میاره می ذاره دهان تو."
با اینکه یخها یخ مانده بودند ده دقیقه ای نعره مستانه زدیم ، جامه دریدیم و ریسه رفتیم .
الکی دیگر نامجو گوش نکردیم. لیدی گاگا جدی می رقصید. جدی خشت حکم کردیم به خشتک دیکته ای محمد هم فکر نکردیم.
ما نسلی هستیم که در دهان چیزی داریم که یاامانت پدر خودمان است یا پدر همسایه که پیشانیش سیاه است.ما نسل بی حسرت دهان پری هستیم که ...

جمعه

دیش مقتدا در محراب

پدر و دیش ماهواره ی hotbird اش هردو رو به قبله می ایستند . پدر اگر ساعتش نچرخد رو به قبله نمی چرخد . دیش اما از وقتی پایه اش را گچ گرفته ام پیوسته رو به قبله مانده است.
پای پدر را نمی شود گچ گرفت . شاید باید دو باره ختنه اش کرد. نجنبم عقب می ماند از مسلمانی.


پنجشنبه

برهان خلف برای آنانکه با استقراء حل نمی شوند

قضیه من بودم و توبی خبر، برهانت را از خلفم تا گلویم ثابت کردی.

چهارشنبه

مشترک مورد نظر خاموش نمی ماند

شارژر موبایلم گم شده بود. از شمال که برگشتم گوشی به مرگ طبیعی مرد. وقتی یکی زنگ زد خونمون سرم جیغ کشید که چرا گوشیت خاموشه همت کردم بگردم پیداش کنم .
کوله پشتی هرچی تو دلش بود بالا آورد. زیر مبل از جورابها خالی شد. رو تشکی را عوض کردم. دستمالها از رو میز، روزنامه ها از کف اتاق جمع شدند. پیدا نشد.
خواستم کوله را پرت کنم تو ماشین دور خودش بچرخه که سیم شارژر خورد به دستم. گذاشته بودمش تو جیب توری کنارکوله.اینجوری پیدا شد.
شارژرموبایل ها اینجوریند . اغلب اگر گم شن همونجا پیدا می شن که گذاشته بودی.کافیه یادت بیاد کجا ولشون کردی. بعضیها اما چند تا شارژر دارند. محل کار ، خونه ، فندکی ماشین .شرع تا چهارمجاز دونسته . قرضی هم مباح ِ.
آدمهایی که شارژت می کنند را اما اگر گم کنی یا برن گم شن سرجاشون نمی مونند. گیرم که بدونی چرا ، کی ،کجا، چه جوری گم شدند.

یاد بگیرید خونسرد قید شارژر قبلی رو بزنید یکی دیگه پیدا کنید! یه جور خونسرد دست تو جیبی.

سه‌شنبه

آنان که در راه دهان سرویس کردن جهاد می کنند

bo.obs دوست بودم که سه چهار سالگی عضو آبرومند مجاوری یافتم و دلم کشید که دکتر قفسه سینه باشم.
کم طول کشید که دکتر بمونم. دکترهای کودکی جلاد بودند یا احمق. دکتر ملک جلاد متخصص کودکانی بود که از کوچهء مطبش بوی آمپول میومد .بر نگرده چاییدن های کودکی که آقای دکترلوزه سوم من رو بیشترازعضو شریفش می دید . پیرزن چروک تزریقاتی حکما" با پس انداز اجرت چرخاندن سوزن کف باسن من تا به امروز پروتز گذاشته است. پوستش را هم کشیده. دکتر دیگرعروسکی بود و در تلویزیون.جلاد نبود اما هیچ وقت هم تلویزیون نشون نداد قفسه سینه کسی رو معاینه کنه. بز کارتون پسر شجاع هم همین طور.
خلاصه قسمت نشد که محرم باشم و دکتر!هیچ وقت دیگه هم دلم نخواست. اما سارا دلش کشیده که دکتر شود.
خانم همکلاسی روزگارش رو با ویسکومتر در آزمایشگاه می گذراند. تلاش می کند کوکویی از قیر و پلیمر کف خیابانها پهن کند. موضوع پروژه را خودش انتخاب کرده دوستش هم دارد.اخیرا" خواب نما شده که باید دکتر بشود. سیالیت قیر را اندازه می زند و به دندانهای مردم فکر می کند. می گویم همه آنها که دهان مردم را سرویس می کنند دندان پزشک نیستند. یاد حرف اقبالی هستم که می خواند " دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم"
نمی فهمم پزشک بودن چه می دهد که بعد از گرفتن فوق لیسانس زمانی که شانس زیادی برای قبولی در دکترا وجود دارد تازه بشیند زیست بخواند که دکتر شود.که این همه آدم عشق پزشکی مرض دارند تجربی بخوانند که دست آخر کنکور راهشان را عوض کند که پرستار شوند یا مهندس کشاورزی؟ خودش لابد می داند.آنقدر دستش می اندازم که لب ور می چیند که حق نداری دیگر یک کلمه در مورد دندانپزشکی حرف بزنی.
روزنامه را هم می زنم که کلاس کنکور خوب برایش پیدا کنم اما ته دلم می گویم امروز که آسفالت کاری یاد گرفته دیگر وقت شوهر داری است !
از بین دکتر هایی که آرنجشان را تا نارنجم رد کرده بودند آنهایی را که زیباتر بودند دکترترشناختم. دندان پزشکها باید خوشکل باشند.او زیست می خواند من مهندس می مانم. اگر تا سال دیگر وزیر صنایع شدم در جلسه هیات دولت مطرح می کنم که نحوه گزینش دانشجو عوض شود. شاید کمتر زیست بخواند.اگر وزیر نشوم دکتر بودنش را نمی بینم. این چشم مگر چه قدر سو دارد؟