دوشنبه

نسل بی حسرت دهان پر که یخش یخ می ماند

الکی داشتیم نامجو گوش می دادیم . یخ به اندازه همه بود که همینطور نجات یافته ، یخ ماندند . حال ترکاندنشان کف لیوان نبود که اگر شنگول می شدیم، با این همه خواب که ما را می آمد چه می کردیم؟ خمیازه کشیدیم و نامجو گوش کردیم. عاصی ترینمان نامجو دوست ندارد. در جمع هم کسی نامجو باز نبود.اغلب شاید در ماشینم شیهه بکشد که ترنج است اما ، نامجو باز نیستم. یعنی هیچ وقت نگشته ام که خب تازه اش چه خبر باشد در اینترنت. عاصی ترینمان در هفته ای که گذشت چال انداخته بود بر من از بس که مثل کوکوی ساعت پارس کرد" بسی رنج بردیم در این سال سی ، مرسی". خط چین یاد آوری می کردم " بسی رنج بردیم در این سال سی ، که رنج برده باشیم فقط. مرسی". یاد آوری من یاد آوری می کرد که من از او میمون ترم. می دانستم.
الکی نامجو گوش کردیم بعد او که کمترمیمون بود چون یخها سالم مانده بودند و حالش خمیازه ای بود گفت ما بدبخت بودیم. از باد کولر یخ کرده بودیم چون کولر زور خنک می زد و پنجره باز بود تا دود سیگار سوخته بیرون برود.می رفت.چون می رفت پنجره نبستیم نامجو را بستیم و حرف زدیم.
گفتم ما کم حسرتیم. تازه از خارج برگشته مان که از خارج موز دار برگشته بود گفت حسرت موز داشته است. گفت سون آپ نبود. گفتم سون آپ که هیچ ، کوکا مشهدی هم نیامده بود . که مشکی را هم بدون غذا نمی دادند. اما نداری بین همه ما به مساوی قسمت شده بود. کیکرز کابوس بچگی های همه ما بود. همه با شمشیر نشان می نوشتیم. یا کیم بود یا آلاسکا.شکلات گاوی. چیپس سوخته استقلال. تفریحات و بغضهایمان بیشتر از هر نسلی شبیه هم بود. همه سوار پیکان بودیم یا رنو. بهترین اتول فرقش یک و نیم پیکان بود. گفتم تلویزیون عیش لچک بسرمان بود و اغلب پارس بود. فیلم های بتا ماکس یا وی اچ اس هم از سرخس تا خرم شهر(که هنوز آزاد نشده بود) از خانه کدخدا ده بالا تا پاسدار ترکش خورده یکی بود. اصلا" بچه گیهای همه بچه های عالم کمابیش اگر شبیه هم است مال ما خیلی شبیه هم بوده است. اینجوری زندگی کردیم با دفترچه بسیج و کوپنهای شهری و روستایی.
عاصی که هرچه در شهر هوا کردند که " ای محمد از خشم پرهیز کن"چون محمد های دیگر زیاد بودند به خرجش نمی رفت خشمگین گفت ما نسل سوخته ایم. بچه بودیم ، پدر سالاری بود. الان هم که زن سالاریست. فردا هم که توله دار شیم توله سالاریست.گفت دیکته اگر هجده می شدیم خشتکمان پرچم می شد. گفتم اینکه خشتک ، دیکته و نمره رابطه مستقیم داشته باشند ربطی به پدر سالاری ندارد.
آب دهانم را قورت دادم گفتم پدر صلواتی هنوز که هنوز است کرایه خانه ات را بابات می دهد. بی نوا از دهان خودش در می آورد دهان تو می گذارد.
ما همه جدی بودیم که عیالش که هیچ نمی گفت و فیس بوک بازی می کرد گفت راست می گه نوید ." بابات در میاره می ذاره دهان تو."
با اینکه یخها یخ مانده بودند ده دقیقه ای نعره مستانه زدیم ، جامه دریدیم و ریسه رفتیم .
الکی دیگر نامجو گوش نکردیم. لیدی گاگا جدی می رقصید. جدی خشت حکم کردیم به خشتک دیکته ای محمد هم فکر نکردیم.
ما نسلی هستیم که در دهان چیزی داریم که یاامانت پدر خودمان است یا پدر همسایه که پیشانیش سیاه است.ما نسل بی حسرت دهان پری هستیم که ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر