من و پدر دو پادشاه بی تاج آشپزخانه ایم که در یک اقلیم نمی گنجیم .. پدر ویار می کند. ساعت هشت شب ویارش بر او الهام می شود . فسنجان. الویه . کتلت....ویارش بر من با ناز ابلاغ می شود. فرضا" ازو می پرسم قرمه می خوری یا ماکارونی .غذایی را پیشنهاد می دهم که ساده و سریع آماده شود پدر می گوید "فرقی نمی کند. هرچی درست کنی خوبه .دستت درد نکند. " بعد در یک چشم بهم زدن می گوید "راستی کتلت درست کن خیلی وقت نخورده ایم "و من نمی دانم چرا اینقدر زود خیلی وقت ها فرا می رسند؟
من و پدر تو پادشاه بی تاج آشپزخانه ایم. هرکدام به سلیقه خود مطبخ را اداره می کنیم.در آشپزخانه لوله ای داریم که مثل لانه پرنده سوراخ سوراخ است و از آی کیا خریده ایم.هر کیسه ای که به آشپزخانه ما وارد می شود سر از این لوله در می آورد تا روزی درش آشغال بریزیم.ابعاد سطل آشغال ما تناسبی با کیسه های سازمان میادین و تره بار ندارد. زیر سطل پدالی گذاشته اند که با فشار پا درش باز شود شاید برای اینکه دو لا و سه لا نشویم . ما برای اینکه آشغالی را به کیسه برسانیم یا باید نشانه گیریمان را ارتقا بدهیم یا بدنمان آنقدر انعطاف پذیر باشد که کف دستمان به زمین برسد. این همه مشکل نیست. تصور کنید اگر نرخ ورودی و خروجی در یک سیستم مساوی نباشد چه اتفاقی میافتد؟ لوله ی پلاستیکها امروزلوله نیست و به علت انبساط میانی بیشتر شبیه بشکه سوراخ شده است.
در آشپزخانه ما جز کیسه چیزهای دیگر هم جمع می شود. فرضا" قاشق یکبار مصرف. حدود یک سال است هفته دو بار از بیرون غذا می گیریم ، غذایش را می خوریم و قاشقش را بایگانی می کنیم که شاید روزی اژدهای هزار سری مهمانمان شود و ما بعلت نداشتن قاشق کاقی شرمنده اش شویم. ما فقط به فکر غذاخوردن اژدها ها نیستیم. بلکه محل جمع آوری روزنامه باطله که خوراک گاو وگوسفند می شود نیز آشپزخانه ماست.
من و پدر تو پادشاه بی تاج آشپزخانه ایم که بر روان هم شمشیر می کشیم. پدر علاوه بر روا ن من بر کف ظروف تفلون نیز شمشیر می کشد. پدر فکر می کند قاشق برای ظرف تفلون حکم واکسن را دارد و با طمانینه می گوید "هیچ چیزش نمی شود. "من خدا را شکر می کنم که واکسنهایم را با مادرزدم یا همکلاسیهایم وگرنه پدر مرا با ساتور واکسینه می کرد. تفلونها به اندازه من خانه را دوست ندارند و کف قابلمه را ترک می کنند و به چاه فاضلاب می روند. تنها ماهیتابه های تفلون باقیمانده یا خیلی بزرگ هستند یا کوچک. زمانیکه پدر ویار کتلت می کند ساعتها من و ملات کتلت ها در آشپزخانه می مانیم تا دست آخرآنها در ماهیتابه ای به اندازه کف دست و من کف آشپزخانه پهن شویم.
درخانه سه نفریم و در آشپزخانه نوزده کابنت داریم. سرانه مناسبیست اما پدرکشش غریبی در فرو کردن اجسام در یکدیگر دارد. فرضا" اگر بزرگترین قابلمه را بخواهی باید لشکری از قابلمه ها با کلیه سایزهایی را که بشر از بدو شهرنشینی ساخته است یک به یک از دل هم بیرون بکشی تا به مراد برسی. اینجا ، قابلمه ها ، تشت ها ، آبکشها ، لیوانها ، ... همه در هم فرو رفته اند.
یخچال خانه ما مثل سرای سالمندان می ماند. هر موجود خسته ، بلا مصرف، معلول و رو به زوالی در آن ساکن است.در منطقه ما بازار نمی گندد. چون پدر من خرید می کند. زاغه نشینی در یخچال ما موضوعی بوده است همیشگی. جمعه ها من و مهسا همیشه شاهد این مکالمه بودیم که مادر می گفت " این آشغالها چیه خریدی؟ لر اگه نره بازار، بازار می گنده " و پدر چون لر نبود به تفکیک انتخاب می کرد که یا بگوید" بریز دور " یا اینکه " باشه خودم می خورم." جمعه ها همیشه مثل هم اند. زمان کرباسچی بود که قزل قلعه را ساختند و خواب جمعه ها بر من حرام شد. پدر مرا خر کش می کرد تا مثل زنبیل خالی در صف بمانم تا نوبتش شود.از همان روزها من نسبت به تره بار ، میوه نشسته و پوست نکنده آلرژی دارم.جنگ سرد من و پدر در یخچال به سازمان تره بار خلاصه نمی شود . هرگز رییس اداره آب و فاضلاب شهر تهران آنقدر نگران حجم آب سد کرج نیست که پدر آب بطری مرا چک می کند و سفارش می کند که آب می خوری پرش کن. هرچه ناله می کنم که خب من دو دقیقه دیگر می خواهم بقیه اش را بخورم اگر سرش آب بریزم دیگر خنک نیست به خرجش نمی رود.
من و پدر تو پادشاه بی تاج آشپزخانه ایم که پشت همدیگریم .با هم خرید می کنیم ، برای بادمجانها چاقو می کشیم ، کمر سبزیها را خورد می کنیم . کف آشپزخانه را می شوریم . برفکهای یخچال پیر را سشوار می کشیم. هردو راضی ایم هنوز . حتی اگر پدر نا غافل در هر غذایی ظرف دارچین را دمر کند . حتی اگر من درب ظرف روغن را سفت نبندم.
من و پدر تو پادشاه بی تاج آشپزخانه ایم. هرکدام به سلیقه خود مطبخ را اداره می کنیم.در آشپزخانه لوله ای داریم که مثل لانه پرنده سوراخ سوراخ است و از آی کیا خریده ایم.هر کیسه ای که به آشپزخانه ما وارد می شود سر از این لوله در می آورد تا روزی درش آشغال بریزیم.ابعاد سطل آشغال ما تناسبی با کیسه های سازمان میادین و تره بار ندارد. زیر سطل پدالی گذاشته اند که با فشار پا درش باز شود شاید برای اینکه دو لا و سه لا نشویم . ما برای اینکه آشغالی را به کیسه برسانیم یا باید نشانه گیریمان را ارتقا بدهیم یا بدنمان آنقدر انعطاف پذیر باشد که کف دستمان به زمین برسد. این همه مشکل نیست. تصور کنید اگر نرخ ورودی و خروجی در یک سیستم مساوی نباشد چه اتفاقی میافتد؟ لوله ی پلاستیکها امروزلوله نیست و به علت انبساط میانی بیشتر شبیه بشکه سوراخ شده است.
در آشپزخانه ما جز کیسه چیزهای دیگر هم جمع می شود. فرضا" قاشق یکبار مصرف. حدود یک سال است هفته دو بار از بیرون غذا می گیریم ، غذایش را می خوریم و قاشقش را بایگانی می کنیم که شاید روزی اژدهای هزار سری مهمانمان شود و ما بعلت نداشتن قاشق کاقی شرمنده اش شویم. ما فقط به فکر غذاخوردن اژدها ها نیستیم. بلکه محل جمع آوری روزنامه باطله که خوراک گاو وگوسفند می شود نیز آشپزخانه ماست.
من و پدر تو پادشاه بی تاج آشپزخانه ایم که بر روان هم شمشیر می کشیم. پدر علاوه بر روا ن من بر کف ظروف تفلون نیز شمشیر می کشد. پدر فکر می کند قاشق برای ظرف تفلون حکم واکسن را دارد و با طمانینه می گوید "هیچ چیزش نمی شود. "من خدا را شکر می کنم که واکسنهایم را با مادرزدم یا همکلاسیهایم وگرنه پدر مرا با ساتور واکسینه می کرد. تفلونها به اندازه من خانه را دوست ندارند و کف قابلمه را ترک می کنند و به چاه فاضلاب می روند. تنها ماهیتابه های تفلون باقیمانده یا خیلی بزرگ هستند یا کوچک. زمانیکه پدر ویار کتلت می کند ساعتها من و ملات کتلت ها در آشپزخانه می مانیم تا دست آخرآنها در ماهیتابه ای به اندازه کف دست و من کف آشپزخانه پهن شویم.
درخانه سه نفریم و در آشپزخانه نوزده کابنت داریم. سرانه مناسبیست اما پدرکشش غریبی در فرو کردن اجسام در یکدیگر دارد. فرضا" اگر بزرگترین قابلمه را بخواهی باید لشکری از قابلمه ها با کلیه سایزهایی را که بشر از بدو شهرنشینی ساخته است یک به یک از دل هم بیرون بکشی تا به مراد برسی. اینجا ، قابلمه ها ، تشت ها ، آبکشها ، لیوانها ، ... همه در هم فرو رفته اند.
یخچال خانه ما مثل سرای سالمندان می ماند. هر موجود خسته ، بلا مصرف، معلول و رو به زوالی در آن ساکن است.در منطقه ما بازار نمی گندد. چون پدر من خرید می کند. زاغه نشینی در یخچال ما موضوعی بوده است همیشگی. جمعه ها من و مهسا همیشه شاهد این مکالمه بودیم که مادر می گفت " این آشغالها چیه خریدی؟ لر اگه نره بازار، بازار می گنده " و پدر چون لر نبود به تفکیک انتخاب می کرد که یا بگوید" بریز دور " یا اینکه " باشه خودم می خورم." جمعه ها همیشه مثل هم اند. زمان کرباسچی بود که قزل قلعه را ساختند و خواب جمعه ها بر من حرام شد. پدر مرا خر کش می کرد تا مثل زنبیل خالی در صف بمانم تا نوبتش شود.از همان روزها من نسبت به تره بار ، میوه نشسته و پوست نکنده آلرژی دارم.جنگ سرد من و پدر در یخچال به سازمان تره بار خلاصه نمی شود . هرگز رییس اداره آب و فاضلاب شهر تهران آنقدر نگران حجم آب سد کرج نیست که پدر آب بطری مرا چک می کند و سفارش می کند که آب می خوری پرش کن. هرچه ناله می کنم که خب من دو دقیقه دیگر می خواهم بقیه اش را بخورم اگر سرش آب بریزم دیگر خنک نیست به خرجش نمی رود.
من و پدر تو پادشاه بی تاج آشپزخانه ایم که پشت همدیگریم .با هم خرید می کنیم ، برای بادمجانها چاقو می کشیم ، کمر سبزیها را خورد می کنیم . کف آشپزخانه را می شوریم . برفکهای یخچال پیر را سشوار می کشیم. هردو راضی ایم هنوز . حتی اگر پدر نا غافل در هر غذایی ظرف دارچین را دمر کند . حتی اگر من درب ظرف روغن را سفت نبندم.
باشه خودم می خورم.. عین بابای من!
پاسخحذفکلن آشپزخونه تون یه جورایی شبیه به مالِ ماست
چه پادشاه های خوبی!
پاسخحذفمی گن دو پادشاه در یک ملک نمی گنجند، اما اگه اون ملک آشپزخونه باشه قضیه فرق می کنه.