شنبه

دوستی گلدانیست در پای درختی که من باشم

بخوای نخوای خون ، خون رو می کشه ! اهلی که باشیم غریزه نرم و نازک قلت میده خانه اقوام وگرنه بزور پس گردنی اولیا و انبیا صله رحم می کنیم ! من تا دوازده سالگی سنجاق بودم بر خانواده .توکل به خدا ممکن بود کلید را در خانه جا بگذارند اما نوید را هرگز. توفیق اجباری بود چون من هم فامیل دوستم. هنوز که هنوز است حتی اسپرمهای خاله خان باجی ها ی فامیل را به اسم کوچک می شناسم.
اما آنچه به من راه و رسم پیچاندن قبیله را آموخت در اوان بلوغ ، سریالیست به نام " ترجیح نسبی ".ترجیح یک رابطه دوستی به رابطه ای دیگر.همان که از دوازده سالگی تا به امروز مسبب دردسرهای سریالیست.
سوال این است که روابط کجا یکدیگر را تشدید می کنند و کجا سرکوب؟ چرا تقابل روابط فلسفه وجودی آنها را زیر سوال می برد؟ که ساعتی بعد تنگمان می گیرد از آب گوارایی که نوشیده ایم؟فکر می کنم همه دوستیها درقالبهای زیر بگنجد:
عده ای با یک دست چنگ به دامان پروردگار می زنند و با دست دیگر بر گیس خویش. خدا دراوج است و اینان آویزان از دامنش. لنگ در هوا می چرخانند حوالت به سر خلق الله.دوستیهای زمینی به فلانشان هم نیست دست کم فلانشان بر زمین نیست.
دورتربا جماعتی تشنه و گشنه و فرهیخته همکاریم به دور مدیری بر سر میزی به بهانه آرمانی و بهای بخور نمیر نانی.
شراکت هم شاید دوستیست. گاهی منافع مشترکی مارا با عده ای سوار قایق می کند.هر کدام نقشی می گیریم در رسیدن به منافع و اهمیت می یابیم همین است که بهم می گوییم دوست.
دوستی دیگر همان است که اول نوشتم. دوستی خونی! مرکز منم و هر عضوی از قبیله در یک شعاع، ایستاده یا خمیده جا شده است.
گسترده ترین نوع روابط دوستیهای ابزاریست. جایی که محبت یا منفعتی به ما رسیده است یا می رسد.دوستیهای ابزاری راحت ترین دام برای به قلاب انداختن دوست های جدید است.
دوستیهای دیگر ، بر پایه سنخیت است.همان که کلون تشکیل می دهد در هر مجوعه ای . سیگاری ها دور زیر سیگاری جمع می شوند ، الکلی ها بدور پیمانه.این گونه احوال یا خصلت من تشدید می شود . گاهی هم از سر فقدان است. فرضا" تنبانم را نمی توانم بالا بکشم و دست به دامان کسی می شوم که تخصص اش تنبان بالا نگه داشتن است. چه می دانم مثلا" خواندنم مثل پارس کلاغ می ماند و دو زانو در کنار کسی می شینم که چه چه می زند.
تاب بیاور خواننده عزیز.
دوستی دیگر از دروازه های سانفرانسیسکو می گذرد. نازنینهایی که بند از پای میل جنسی باز می کنند . کیفیت رابطه ارتباط مستقیم با کیفیت ارضای آن دارد.چه بسا با کمیت طولی و حجمی ابزارهای جنسی؟!
اگر حال ادامه دادن دارید بدانید که دیگری بر اساس همدلیست. یعنی عقاید و احساسات شما درک می شود و مورد احترام است . همدلی الزاما" نیک خواهی را بدنبال ندارد و بر عکس . ممکن است نیک خواه کسی باشیم اما همدلش نه!؟
نیک خواهان آنچه را که خوب می دانند زورچپان می کنند. گاه پیش می آید که همدل و هم رای نیستند اما شما را در آنچه می خواهید تقویت می کنند. اگر این دو نکنند بساط پهن می کنند و دعا می کنند.
بهترین دوستان اما آنها هستند که در برابر آنها نقاب می اندازیم چه می دانم شاید لنگ. جایی که اسرار هویدا می شود و پرده ها می افتند. همه ما به رختکنی احتیاج داریم که دیده شویم بدون هیچ آرایه ای . اما معمولا" آنقدر کریه و بد قواره ایم که این مصیبت را بین دوستان تقسیم می کنیم و کمتر پیش می آید که یک جا ، کنار یک دوست کاملا" برهنه باشیم!
برخی از این روابط ارادیست برخی غیر ارادی.برخی وابسطه به حضور فیزیکی فرد مقابل است برخی نیست.برخی اسیر موقعیت زمانی ، سنی و مکانیست و برخی نیست. فکر می کنم همه روابطی که داریم از چیزهایی که گفتم فراتر نمی رود.
روابط ما با برخی از دوستان بصورت همزمان یا چرخشی مجموعه ای از چهارجوبهای بالاست.روابط همسران یا پارتنری زمانی کامل است که همه این هاست. فکر می کنم جاست فرند، همه اینها باشد بجز آن قسمت که رابطه جنسی به ارگاسم ختم می شود.

هر کدام از دوستها کارکرد خودرادارند اما از آنجا که من ، مرکز تمام این ارتباطات است تضاد اجتناب ناپذیر است و تنش امنیت را می برد !
سنتی تر ها می خواهند که همسری باشند که نه تنها شریک است بلکه تمام نیازها را یا حذف می کند یا شخصا" برآورده. شاید اصلا" جزئیات و خصیصه ها آنقدر ساییده شود که چیزی به اسم اسرار برای هویدا شدن باقی نمانده باشد!که همه دنیا ، همین من و تو موجودیم! زنها بدون اجازه شوهر از در خانه خارج نمی شوند و عروسها و مادر شوهر ها برای ترین بودنها گیس هم را می کشند!؟
هنوز مردها تمایل بیشتری برای محدود کردن دایره روابط زنان دارند. جز اقلیت کوچکی بقیه رابطه خونی را می پذیرند. شراکت هم در چهار چوب خانواده شاید پذیرفته شود. همکاری هم بعد از تجسس . همدلی برای یتیمان وصغیران . نیک خواهی هم سر سفره ختم انعام و عمومی .همه اینها صرفا" با هزینه بخش خیلی خیلی کوچکی از انرژی آزاد است . مبادا برای مرد کم گذاشته شود.
روشنفکرها کمی متفاوت اند. می پذیرند که نمی توانند جامع باشند. که پارتنرشان هم جامع نیست . همسرشان کار می کند و از هر دو جنس دوستهای همکار دارد .که دوستیهای ابزاری اجتناب ناپذیر است. که همسری که مهربان است بخشی از نیکخواهی و همدلی را جای دیگر خرج کند. که اگر قوم و خویش نا محرمش را می بوسد خلاف شرع چرا اما فسق و فجور نمی کند . که بنویسد در این وبلاگ کوفتی که از تاریکی و سگ می ترسد. همه اینها را بکند اما پنهان ازیار غار روشنفکر نکند. که رجحان با من است. که هر غلطی می خواهد بکند من را از قرمه سبزی و تیتیش پیتیشش جدا نکند.نکند.اصلا" دوستی ...

یکشنبه

nine dolars and 99 sents

























آیا تا به حال خودکشی ، سیگار ، گرس ، ارو.تیک و... را در انیمیشن دیده اید؟


یک مجتمع ، نبش یک تقاطع در یک شهر غریبه و عروسک هایی که بدنبال معنی زندگی با خودشون دست به یقه اند غیر معمول ترین چیزی بود که دیده ام و اگر این مجموعه انیمیشن نبود حتما" چیز مزخرفی می شد با این همه فانتزی و غمی که بصورت همزمان داره.عروسکها با چشمانی که غمگین تر ازاین نمی تونست باشه دنبال راهی می گردند تا مسئولیت ، انتظار ، قهوه ، عشق ، پس انداز و...به زندگیشون معنا بده.با 99 سنت بخرید و برید حالش را ببرید.

شنبه

برمودا

وسایل گم می شوند.برخی بیشتر برخی کمتر.
من در گم کردن خبره ام.
پدرم می گوید زن و بچه ات را یک روز جا میگذاری. من اما فکر می کنم شاید زنم به تلافی همه آنچه گم کرده ام روزی من را جا بگذارد؟
آن را از ترس به شوخی می گوید چون پسرکش تا دیروزشناسنامه ، گواهینامه ، کارت دانشجویی، موبایل ، کلید خانه و ... را گم کرده است.
اما پسر امروز همه اینها را دوباره دارد.می گویم همه اینها وسیله اند نه هدف. وسیله تجدید پذیراست.اصلا" چه لزومی دارد که تمرکز کنیم بر قبض آنچه تجدید پذیر و ترقی پذیر است؟که هیچ وسیله ای خود زندگی نیست فقط ابزار است برای زندگی. آنچه از معنا تهیست خب گم بشود.
پدر می گوید عقل تنگت خالیست و شکم پهنت پر!
پدر نمی داند که موبایل ها گم می شود چون گاهی منتظر زنگ هیچ کس نیستیم.که به چه درد می خورد این کارت دانشجویی. که اگر کلید را گم کنم راه خانه را گم نمی کنم. که شاه کلید خانه اوست که گم نمی شود.
پدر می داند که شاید بارها معطل هم شده ایم که بهم برسیم ، که گاهی همدیگر را ندیده ایم ، اما هرگز همدیگر را گم نکرده ایم.
پدر از من می خواهد دقت کنم که زن و بچه ام را گم نکنم شاید چون زندگی دزد است. چون امیدهایش رادزدیده است.چون مادرم کلامش را گم کرده است.چون پدرم نوازشهای همسرش را گم کرده است. چون خواهر و برادرها راه خانه مارا گم کرده اند.چون پسرش گاهی شاد بودن را فراموش می کند.
پدر نگران است.نگران همه زن و بچه هایی که شاید روزی گم شوند.
که همه وسیله های دنیا بروند گم شوند اما خانواده ای گم نشود.

پی نوشت:
یک روز که مادر نیم ساعت در خیابان گم شد قبض روح شدیم.امروز برایش از انجمن آلزایمر دستبند گرفتیم . پدر با وسواس به این فکر می کرد که مادر به النگو و دستبند عادت ندارد و اندازه می زد که بندی اضافه بر دستش سنگینی نکند.مادرم هیچ وقت دستبند طلا نداشت.همیشه آرزوهای ما را از طلا بسیار بیشتر دوست می داشت.

صدها مثلث برمودای پنهان فقط کمی از رگ گردن ما دورتر است.





یکشنبه

تناسخ در آشپزخانه

گفته بودم نکن! به خودکشی حتی فکرهم نکن! چه تضمینی داره که شرایط بهتر باشه وقتی مردی؟
یهو می بینی خدا را سر لج انداختی؟ کرمی ، سوسکی مارمولکی چیزی شدی.
فکر نکنی کرم باشی خوشبختی چون کرم درک و شعور نداره و تو هرچی می کشی از این درک و شعور والاست. نه سر لج که بیفته کاری نداره. کرم فرهیخته بر می گردی به دنیا!
گفتم نکن. اما انگاری کردی ! امروز وسط صد تا لپه شناختمت. بله شناختمت.کی می تونه باشه جز تو؟
این جماعت لپه ها رو من دو ساعت تو زود پز گذاشته بودم ، همه خوار و خفیف شدن جز یکی. تو یکی که اومدی زیر دندون من. که وقتی با دست کشیدمت بیرون زل زدی تو چشمام و برو بر نگاه کردی! کی اینقدر سرتق هست جز تو؟

قربونت برم خدا! که همه درها رو بنده ات نمی بندی. که بین این همه دیگ و زود پز سر از دیگ من در آورد.می دونی اگه گیر یه آدمی مثل خودت می افتادی چه سرنوشتی در انتظارت بود؟
اول از هم دیگ رو با تو پرت می کرد از پنجره وسط کوچه.بعدش یه گربه به هوای گوشتای قرمه سرش رومی کرد تو دیگ. تورو که به گوشت چسبیده بودی قورت می داد. بعد از نفخ معده می مرد تو سایه. همون گربه رو میگم. تو زودتر به رودش رسیده بودی. سرتق و هضم نشده. بعد جسد گربه اونقدر می موند تا می گندید شاید می آمدی بیرون . یه جوری که یه عالمه کثافت بهت چسبیده باشه. می موندی و می موندی تا شاید پل خراب شه که آفتاب بیوفته روسرت. که چند سال بگذره و تجزیه شی . که شاید این دفعه یه جور بهتر برگردی به طبیعت.تناسخ طول می کشه دیگه.تا بیایی که نمیری.

حالا که گیرخودت نیفتادی. پیش من جایت امن .یه نخ از میونت رد می کنم میندازم دور گردنم. هرجا برم با منی. فقط وقتهای بی ناموسی بازت می کنم می ذارم تو جیبم که یه وقت دلت نخواد.
پیش من جفتمون خوشحالیم. خوب شد اینجوری اصلا

چهارشنبه

شوفری پری ها

کنار اتوبان که وایسی اگر چشمات رو ببندی ، فقط گوش کنی! اگر کسی بوق نزنه و ترمزی شیهه نکشه صدای دریا میاد.
پنداری شب لب آب نشستی. آخرین باری که شل و کرخت صدای موجهای اتوبان رو شنیدم سه روز پیش بود بالای اتوبان نیایش.بعد چالوس و سلفچگان بیشتر از بقیه جاده ها دوستش دارم. قبل ترها فقط چمران خوب بود . به خاطر درختهاش شاید هم برای شهر بازی که کنارش بود. الان نیایش بهتره.صاف و ممتد با دیوارهای بتونی. تازگیها مثل مستراح خونه قمر خانم رنگ وارنگش کردن.
می گقتم. ته خیابان صرافها پارک کردیم نشستیم به فضولی ماشینها و راننده ها .رانندگی آینه تمام عیار خلقیات ماست . مغلطه تمدن و توحش. وقتی فرمون دست خانمهاست این قسمت تمدنش نمود بیشتری داره.بیشتر مقررات را رعایت می کنند. میشه برایش دلیل تراشید. خانمها بیشتر از قبل رانندگی می کنند . برای این هم میشه دلیل تراشید .اما هنوزنسبت زنهای راننده به مردهای راننده کوچک هسستش. کوچک تر ماشینهایی هستند که زوجی داخلش باشند و فرمون بدست خانم باشه و مرد کنارشون نشسته باشه.
تصمیم های زندگی رو میشه دوتایی گرفت. مطرح کرد ، مشورت کرد، مشاجره کرد و دست آخر به توافق رسید اما ماشین یه فرمون بیشتر نداره. گاز و ترمز هم زیر پای یه نفره.یکی باید پشینه بغل دست به اون یکی اعتماد کنه. فرصت مشورت هم نیست.مردها کمتر اعتماد می کنند و بیشتر غر می زنند. ممکنه دورتراز چشم مردم عنان همه زندگی را سپرده باشند به خانم اما تو جامعه هراس دارند که قضاوت بشوند. قضاوتی که حکمش شاید صفات مردونگیشان را کمرنگ کنه. زنها درسفر با خانواده کمتر رانندگی می کنند.
نیایش صدای دریا میده. دریایی پر از پری دریایی ها که هنوز ترجیح میدن روز عروسیشون کفش پاشنه بلند بپوشند تا رانندگی کنند.