وسایل گم می شوند.برخی بیشتر برخی کمتر.
من در گم کردن خبره ام.
پدرم می گوید زن و بچه ات را یک روز جا میگذاری. من اما فکر می کنم شاید زنم به تلافی همه آنچه گم کرده ام روزی من را جا بگذارد؟
آن را از ترس به شوخی می گوید چون پسرکش تا دیروزشناسنامه ، گواهینامه ، کارت دانشجویی، موبایل ، کلید خانه و ... را گم کرده است.
اما پسر امروز همه اینها را دوباره دارد.می گویم همه اینها وسیله اند نه هدف. وسیله تجدید پذیراست.اصلا" چه لزومی دارد که تمرکز کنیم بر قبض آنچه تجدید پذیر و ترقی پذیر است؟که هیچ وسیله ای خود زندگی نیست فقط ابزار است برای زندگی. آنچه از معنا تهیست خب گم بشود.
پدر می گوید عقل تنگت خالیست و شکم پهنت پر!
پدر نمی داند که موبایل ها گم می شود چون گاهی منتظر زنگ هیچ کس نیستیم.که به چه درد می خورد این کارت دانشجویی. که اگر کلید را گم کنم راه خانه را گم نمی کنم. که شاه کلید خانه اوست که گم نمی شود.
پدر می داند که شاید بارها معطل هم شده ایم که بهم برسیم ، که گاهی همدیگر را ندیده ایم ، اما هرگز همدیگر را گم نکرده ایم.
پدر از من می خواهد دقت کنم که زن و بچه ام را گم نکنم شاید چون زندگی دزد است. چون امیدهایش رادزدیده است.چون مادرم کلامش را گم کرده است.چون پدرم نوازشهای همسرش را گم کرده است. چون خواهر و برادرها راه خانه مارا گم کرده اند.چون پسرش گاهی شاد بودن را فراموش می کند.
پدر نگران است.نگران همه زن و بچه هایی که شاید روزی گم شوند.
که همه وسیله های دنیا بروند گم شوند اما خانواده ای گم نشود.
پی نوشت:
یک روز که مادر نیم ساعت در خیابان گم شد قبض روح شدیم.امروز برایش از انجمن آلزایمر دستبند گرفتیم . پدر با وسواس به این فکر می کرد که مادر به النگو و دستبند عادت ندارد و اندازه می زد که بندی اضافه بر دستش سنگینی نکند.مادرم هیچ وقت دستبند طلا نداشت.همیشه آرزوهای ما را از طلا بسیار بیشتر دوست می داشت.
صدها مثلث برمودای پنهان فقط کمی از رگ گردن ما دورتر است.
من در گم کردن خبره ام.
پدرم می گوید زن و بچه ات را یک روز جا میگذاری. من اما فکر می کنم شاید زنم به تلافی همه آنچه گم کرده ام روزی من را جا بگذارد؟
آن را از ترس به شوخی می گوید چون پسرکش تا دیروزشناسنامه ، گواهینامه ، کارت دانشجویی، موبایل ، کلید خانه و ... را گم کرده است.
اما پسر امروز همه اینها را دوباره دارد.می گویم همه اینها وسیله اند نه هدف. وسیله تجدید پذیراست.اصلا" چه لزومی دارد که تمرکز کنیم بر قبض آنچه تجدید پذیر و ترقی پذیر است؟که هیچ وسیله ای خود زندگی نیست فقط ابزار است برای زندگی. آنچه از معنا تهیست خب گم بشود.
پدر می گوید عقل تنگت خالیست و شکم پهنت پر!
پدر نمی داند که موبایل ها گم می شود چون گاهی منتظر زنگ هیچ کس نیستیم.که به چه درد می خورد این کارت دانشجویی. که اگر کلید را گم کنم راه خانه را گم نمی کنم. که شاه کلید خانه اوست که گم نمی شود.
پدر می داند که شاید بارها معطل هم شده ایم که بهم برسیم ، که گاهی همدیگر را ندیده ایم ، اما هرگز همدیگر را گم نکرده ایم.
پدر از من می خواهد دقت کنم که زن و بچه ام را گم نکنم شاید چون زندگی دزد است. چون امیدهایش رادزدیده است.چون مادرم کلامش را گم کرده است.چون پدرم نوازشهای همسرش را گم کرده است. چون خواهر و برادرها راه خانه مارا گم کرده اند.چون پسرش گاهی شاد بودن را فراموش می کند.
پدر نگران است.نگران همه زن و بچه هایی که شاید روزی گم شوند.
که همه وسیله های دنیا بروند گم شوند اما خانواده ای گم نشود.
پی نوشت:
یک روز که مادر نیم ساعت در خیابان گم شد قبض روح شدیم.امروز برایش از انجمن آلزایمر دستبند گرفتیم . پدر با وسواس به این فکر می کرد که مادر به النگو و دستبند عادت ندارد و اندازه می زد که بندی اضافه بر دستش سنگینی نکند.مادرم هیچ وقت دستبند طلا نداشت.همیشه آرزوهای ما را از طلا بسیار بیشتر دوست می داشت.
صدها مثلث برمودای پنهان فقط کمی از رگ گردن ما دورتر است.
خدا حفظش کنه اون نازنین مادر رو. خیلی خوشگل نوشتی. لذت بردم.
پاسخحذفکه همه وسیله های دنیا بروند گم شوند اما خانواده ای گم نشود....
پاسخحذف