جمعه

ذوالفقار خشاب ندارد

"از کی بیشتر می ترسی؟" در مهد یادم داده بودند بگویم " خدا".دروغ می گفتم . از سوسک بیشتر می ترسیدم.گاه گاه که به محل کار پدرم می رفتم ، آقای رسولی هم اتاقی پدر می پرسید" مامان را بیشتر دوست داری یا بابا؟ یادم داده بودند بگویم هردو را به یک اندازه دوست دارم. همین را می گفتم. حرامزاده دست بردار نبود . می گفت نه یکی را بیشتر دوست داری . هم اندازه که نمی شود.چانه می زدیم. بلد نبودم که می شود گفت خفه شو. پاچه خواری می کردم و می گفتم بابا. دروغ می گفتم . مامان را بیشتر دوست داشتم. آخر مامان هیچ وقت به من نمی گفت کره بز. کره بز تند ترین دعوای پدر با من بود.آنچنان روی صدای " ر" تشدید می گذاشت که انگار مته از گوشم می گذرد.
مهد روزگاری بود در حوزه . بلد بودم قاشق و چنگال را چطور دست بگیرم. بنابر این تمرکزشان را گذاشتند بر حفظ کردن ترتیبی نام امامها و خواب اجباری بعد ازغذا.مربی دست می زد و نام امامها را پشت سر هم آهنگین می خواند.حافظه من اما از امام حسین جلوتر نمی رفت. بقیه امامها که قیمه نمی دادند.بعد امام حسین ، امام خمینی بود در ذهنم.گناهش گردن اخبار که اسم امام خمینی را بیشتر از زین العابدین می برد.
امام دوازدهم را هم می شناختم. تلفیقی بود ازهمه قهرمانهای کودکی. قایم شده بود که یک روز حق همه را بگیرد. حتی حق من را که از سهیل که 6 سال از من بزرگتر بودلایی می خوردم.
تا نه سالگی لق می زد زبانم اگر می خواستم چهارده معصوم را به ترتیب اسم ببرم. خدا را شکر نمردم زودتر و گرنه شرمنده نکیرو منکر می شدم.یادم دادند که امامها معصوم بودند. که هیچ وقت گناهی نمی کردند.که مظلوم بودند.که زندگی امام ها باید الگوی ما باشد. یادم هست یک روز از آقای رستمی ، معلم دینیمان ، پرسیدم امامها وقتی هم سن ما بودند چقدر مشق می نوشتند؟گفت امامها مشق نمی نوشتند . علمشان خدایی بود.امامها قرار بود الگو باشند اما مشق نمی نوشتند. من نمی دانستم پرسپولیسی هستند یا استقلالی؟ بنا بر این به عموی کوچکم اقتدا کردم که استقلالی بود و مرا مثل هندونه زیر بغلش می زد و به استادیوم می برد.
از آن روزها بیست سال می گذرد.زیاد خوانده ام از اهل بیت. آنقدر که دست کم گشنه بمانم معلم دینی می توانم باشم.اما هنوز نمی دانم کدامشان الگو باشند برای من؟همه دستگیر فقرا بودند اما حضرت علی اگر هزار و چهارصد سال بعد می زیست اگر کسی در خیابان جلوی راهش را می گرفت و می گفت کیف پولش را گم کرده است ، اگر شک می کرد که دروغ می گوید یا راست چه می کرد؟ که صدقه بهتر است یا کار آفرینی ؟ که اگر حقی غصب شد حسن باشیم یا حسین؟ نمی دانم و هر روز به عقلم مراجعه می کنم و وجدا نم.
ازمادرم هم خواسته اند که حضرت فاطمه الگویش باشد.فرضا" حجاب داشته باشد . آن گونه که از مرد نابینا هم حجاب داشته باشد. مصداق امروزیش این می شد که مادر بی روسری تلویزیون نبیند.اما او هم عاجز بود از تطابق زندگیش با زندگی معصومانه. راه خودش را می رفت.
روز مادر گذشت . روز پدر نزدیک است . روزهایی زاییده شده بر پایه زایش انسانهای معصوم جهت شادمانی خلق غیر معصوم.
خلقی ناتوان از تطابق زندگی از خلال قرنها.
پدرتنها اگر تو جواب سوالها را یافته ای ، خب حق ات است که بگویم روزت مبارک.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر