روز صفرم
- برگزاری نمایشگاه مثل دختر شوهر دادن می ماند.
- کارها رو تقسیم کردیم . حالا وقت اظهار نظر و فضولی است.
- خط کش هنوز به این مملکت نرسیده. شاید رسیده و به مردم فرو رفته چون غرفه ساز محترم ترجیح میدهد از چشمش به جای خط کش استفاده کند.
- کره زمین می چرخد. بدور خودش و بدور خورشید.اما بدانید که برخی نواحی سریعتر از نواحی دیگر می چرخد.حاصل اینکه ستونی که نیم متر از سینه غرفه فاصله داشت افتاد وسط ما . 20 تومن پول دادیم و یک متر و نیم عقب رانده شد.
- نازی کشیدیم از این عمله و بنا که اگر از خورشید می کشیدیم روزی سه بار طلوع می کرد.
- بدتر از رفتن برق میان سریال اوشین یا داربی، خالی شدن باطری وانت برقی هاست که تا عرشش اثاث چیده ایم.هول دادیم و نماز شکر خواندیم که هنوز چهار چرخ به زیرش بود و می شد که هولش داد.
روز یکم
- حشرات عمده ترین بازدید کنندگانی بودند که در روز افتتاحیه به دیدنمان آمدند.
- بالاخره فرش قرمز کف سالن پهن کردند . انتظار با ماست شاید جنیفری عبور کند.
- شیرین ترین اتفاق پیتزا پنجره ای های پرپروک محمودیه است.روح جماعتی را به گلاب شستیم.روح امواتت شاد میر قلمی .
- خروج از پارکینگ جنوبی دست کمی از فرار از زندان ندارد.به اندازه نعلبکی از پس و پیشم فاصله است.سنسور دنده عقب مرا یاد نوامیسم می اندازد.خدا ی را منت که پرایدش را می توان سه نفره تکان داد و نوامیس را نرنجاند.باشد که ما با پرشیا یمان رستگار شویم.
روز دوم
- کفاره خواب جمعه و نماز جمعه تا عمری بر گردن ماست.
- شمال بهتر از جنوب است حتی از نوع پارکینگش.
- تار موی نسوان ستون اسلام را می لرزاند، از فردا یا باید بی سر بیایند یا سر شان را بپوشانند.
- پیدا کردن غرفه ما چون نقشه گنج گالیور است .
- باز هم پرپروک. از هرچه پنجره است منزجرم.
- کتاب هدیه می دهیم.برخی شرت و جوراب را ترجیح می دهند.
روز سوم
- هنوز همه کفن پوشیم.اما مال من بوی جوب گرفته .کفن شخصی می پوشم.
- همه برای بیعت آمده اند. کف دستم تاول زده است .
- همه از جوجه کباب استقبال می کنند.این یک دام تازه است.
- پایان روز همه رادیده ام جز نوه عمه پسر عموی پدرم و روح جد بزرگوار را.
روز چهارم
- پیاده روی از پارکینگ با همکار غرغرو با کفش پاشنه بلند از وبا بدتر است.
- خدا را شکر بجای افغانستان با چین یا هند همسایه نیستیم.
- همچنان خدا را شکر.اینقدر گوش تیز کردم که بفهمم چه می گویند به چینگلیسی که درد می کند بد جور.
- وزیر نفت از جلوی غرفه ما عبور می کند.منظره کون مارا دوست ندارد و بلادرنگ عبور می کند.
- راست می گویند . دنیا در حال انبساط است .فاصله بین پرزهای زبانم و لنگانم لحظه به لحظه بیشتر می شود.
- باز هم جوجه . فردا حکما" مهمانان را نوک می زنیم.
روز پنجم
- هیچ مصیبتی همیشگی نیست.امروز روز آخر است.
- همه آنچه اینجا بود از داخلی و خارجی هنوز کوچک اند با آرزوهای بزرگ.
- مصدق روحت شاد.نفت هنوز چپاول می شود. یا خودش را می فروشیم .یا پولش را به تجهیزات اش به خارجی ها.
- برای ثبت درتاریخ فیگور می گیریم و عشوه می آییم.
- سفره را از انباری به وی ای پی انتقال می دهیم.یاد پدر سالار میافتم.
- باز هم جوجه.امشب خروسهای سعادت آباد خود ارضایی می کنند.
- خارجی ها از ظهر بقچه هایشان را بسته اند .
- 12 متر ارزی شناخته شده ایم. دوازده متر از عرض ما تحتمان گشوده می شود.
- نیم ساعت به انتظار ماشین برقی سوی چشم می سوزانیم.خبری نیست. لری را 5 تومان اجاره می کنیم و کیسه بدستش می دهیم اما همچنان یک دوربین ، دونوت بوک ، کیف دستی ام ، پروژکتابل و حمل نوامیس به من آویزان است.
- نسوان محترم به پسرک لر آخی آخی می گویند و من حسادت می کنم.
- قورباغه را امروز به عنوان دسر قورت می دهم. نوامیس را در میرداماد ، ظفر ، هروی و نیاوران پیاده می کنیم. بر پدر جاسپی فاتحه می خوانم که مدرکهایی بدست من داد و من راننده تاکسی نشدم .
نتیجه گیری:
هنوزنمی دانم نفت عامل عقب ماندگی ما است یا نه اما می دانم نمایشگاهش به عقب ما می راند.