شنبه

نفت ، گاز و پتروشیمی و عقب راندگی

روز صفرم

  1. برگزاری نمایشگاه مثل دختر شوهر دادن می ماند.
  2. کارها رو تقسیم کردیم . حالا وقت اظهار نظر و فضولی است.
  3. خط کش هنوز به این مملکت نرسیده. شاید رسیده و به مردم فرو رفته چون غرفه ساز محترم ترجیح میدهد از چشمش به جای خط کش استفاده کند.
  4. کره زمین می چرخد. بدور خودش و بدور خورشید.اما بدانید که برخی نواحی سریعتر از نواحی دیگر می چرخد.حاصل اینکه ستونی که نیم متر از سینه غرفه فاصله داشت افتاد وسط ما . 20 تومن پول دادیم و یک متر و نیم عقب رانده شد.
  5. نازی کشیدیم از این عمله و بنا که اگر از خورشید می کشیدیم روزی سه بار طلوع می کرد.
  6. بدتر از رفتن برق میان سریال اوشین یا داربی، خالی شدن باطری وانت برقی هاست که تا عرشش اثاث چیده ایم.هول دادیم و نماز شکر خواندیم که هنوز چهار چرخ به زیرش بود و می شد که هولش داد.

روز یکم

  1. حشرات عمده ترین بازدید کنندگانی بودند که در روز افتتاحیه به دیدنمان آمدند.
  2. بالاخره فرش قرمز کف سالن پهن کردند . انتظار با ماست شاید جنیفری عبور کند.
  3. شیرین ترین اتفاق پیتزا پنجره ای های پرپروک محمودیه است.روح جماعتی را به گلاب شستیم.روح امواتت شاد میر قلمی .
  4. خروج از پارکینگ جنوبی دست کمی از فرار از زندان ندارد.به اندازه نعلبکی از پس و پیشم فاصله است.سنسور دنده عقب مرا یاد نوامیسم می اندازد.خدا ی را منت که پرایدش را می توان سه نفره تکان داد و نوامیس را نرنجاند.باشد که ما با پرشیا یمان رستگار شویم.

روز دوم

  1. کفاره خواب جمعه و نماز جمعه تا عمری بر گردن ماست.
  2. شمال بهتر از جنوب است حتی از نوع پارکینگش.
  3. تار موی نسوان ستون اسلام را می لرزاند، از فردا یا باید بی سر بیایند یا سر شان را بپوشانند.
  4. پیدا کردن غرفه ما چون نقشه گنج گالیور است .
  5. باز هم پرپروک. از هرچه پنجره است منزجرم.
  6. کتاب هدیه می دهیم.برخی شرت و جوراب را ترجیح می دهند.

روز سوم

  1. هنوز همه کفن پوشیم.اما مال من بوی جوب گرفته .کفن شخصی می پوشم.
  2. همه برای بیعت آمده اند. کف دستم تاول زده است .
  3. همه از جوجه کباب استقبال می کنند.این یک دام تازه است.
  4. پایان روز همه رادیده ام جز نوه عمه پسر عموی پدرم و روح جد بزرگوار را.

روز چهارم

  1. پیاده روی از پارکینگ با همکار غرغرو با کفش پاشنه بلند از وبا بدتر است.
  2. خدا را شکر بجای افغانستان با چین یا هند همسایه نیستیم.
  3. همچنان خدا را شکر.اینقدر گوش تیز کردم که بفهمم چه می گویند به چینگلیسی که درد می کند بد جور.
  4. وزیر نفت از جلوی غرفه ما عبور می کند.منظره کون مارا دوست ندارد و بلادرنگ عبور می کند.
  5. راست می گویند . دنیا در حال انبساط است .فاصله بین پرزهای زبانم و لنگانم لحظه به لحظه بیشتر می شود.
  6. باز هم جوجه . فردا حکما" مهمانان را نوک می زنیم.


روز پنجم

  1. هیچ مصیبتی همیشگی نیست.امروز روز آخر است.
  2. همه آنچه اینجا بود از داخلی و خارجی هنوز کوچک اند با آرزوهای بزرگ.
  3. مصدق روحت شاد.نفت هنوز چپاول می شود. یا خودش را می فروشیم .یا پولش را به تجهیزات اش به خارجی ها.
  4. برای ثبت درتاریخ فیگور می گیریم و عشوه می آییم.
  5. سفره را از انباری به وی ای پی انتقال می دهیم.یاد پدر سالار میافتم.
  6. باز هم جوجه.امشب خروسهای سعادت آباد خود ارضایی می کنند.
  7. خارجی ها از ظهر بقچه هایشان را بسته اند .
  8. 12 متر ارزی شناخته شده ایم. دوازده متر از عرض ما تحتمان گشوده می شود.
  9. نیم ساعت به انتظار ماشین برقی سوی چشم می سوزانیم.خبری نیست. لری را 5 تومان اجاره می کنیم و کیسه بدستش می دهیم اما همچنان یک دوربین ، دونوت بوک ، کیف دستی ام ، پروژکتابل و حمل نوامیس به من آویزان است.
  10. نسوان محترم به پسرک لر آخی آخی می گویند و من حسادت می کنم.
  11. قورباغه را امروز به عنوان دسر قورت می دهم. نوامیس را در میرداماد ، ظفر ، هروی و نیاوران پیاده می کنیم. بر پدر جاسپی فاتحه می خوانم که مدرکهایی بدست من داد و من راننده تاکسی نشدم .

نتیجه گیری:
هنوزنمی دانم نفت عامل عقب ماندگی ما است یا نه اما می دانم نمایشگاهش به عقب ما می راند.





بالاتر از زیر شکم

از خور و خواب و خشم و شهوت ( و جیش) این قسمت خوردنش رو شیفته ترم.
اینگونست که می دونم رسم و رسوم داره!
یه خورده ش قید و بند اجتماعی و بهداشتی و این چیزاست بقیه هم اطوار.
این قسمت اطواریش مثل اثر انگشت ، یگانه ست.
حوصله باشه و بجورید هم سفره مشتش باز می شه.
دید من یکی که خیلی فلسفیه .
من معتقدم کیفیت از کمیت مهمتره.
فرزند کمتر زندگی بهتر.
قدم اول ایجاد جذابیت بصریه.
قرینه محوری و مرکزی کلوئید ها با رعایت آزادیهای فردی مخلفات.
بشقاب با فضای مناسب برای حرکت های طولی و عرضی جوریکه از خط نزنی بیرون.
بستر فراخ تا بشه با یه خط فرضی اندرونی و بیرونی درست کرد.
نمک و فلفل و ادویه.اصلاحات مدنی به فراخور انگیزشها.
ولایت محوری خورشت نسبت به دونه های گوسفند سان برنج.
عدم اختلاط غذاها ، همون کاری که یونسکو با خرده فرهنگها می کنه.
مدیریت استراتژیک منابع.
اینکه یه قسمتی از ماکولها می مونه برای سکانس آخر . جایی که قصه خوردن به هم میاد.
این تیکه آخر مثل فتح پرچم می مونه .
کلیدی و سرنوشت ساز . طعم نوستالوژیک آخرین وداع.
زندگی سبز، لیسیدن کف بشقاب.
هزاران کودک در صحرای سینا ( با قارچ سینا فرق داره) از گشنگی رو به قبله اول یا دوم هستند.
زمین خسته است.
اما بستر همه این هنجارها و تعصبها، بشقاب هست. مثل شهرم ، وطنم.
برای همین عزیزه. خصوصیه . اصلا" حریم شخصیه.
این بشقاب اینقدر شخصیه که مثل ناموس میمونه از پارکینگ سند دار هم ناموسی تره.
اگر من جای کورش کبیر بودم حتما" تو کتیبه ام یاد آوری می کردم که هر انسانی حق داره یه بشقاب داشته باشه.
شاید این مساله این قدر بدیهی بوده که تو هیچ قانونی هیچ جای دنیا نیومده!
نه تو منشور حقوق بشر کوروش ، نه حقوق بشر سازمان ملل نه حتی قانون اساسی متعالی خودمون.
همه اینها رو گفتم که بدونید!
وقتی کسی هی بهت زورکی غذا تعارف میکنه یعنی به ناموس بشقابیت نظر داره!
اگر هم کار از کار گذشت و یهو یه کفگیر نا غافل نشست وسط کاستون بدونید و آکاه باشید یه بخشی از ناموستون مورد تجاوز قرار گرفته!
اصلا " آقا ما ناموس پرستیم نه شکم پرست.
اصلا" همه شکم پرستی ما از ناموس پرستیمونه.

جمعه

رعد و برق

اوضاع بارگاه الهی کاملا" آشفته است
از سر شب این speed camera های بارگاه الهی یکسره دارد از پلاک این فرشته ها که نقض قانون میکنند عکس می اندازد




دوشنبه

خطر در کمین شماست

به علت تغییر دکوراسیون یک عدد جا کفشی با کاربری گاو صندوق جهت حفاظت از پول ، طلا و اسناد، تحت سیستم ایمنی "بوی پا لر*" به مزایده گذاشته می شود.
BU PA LOR*


یکشنبه

خاطره بازی با شهری که دوست می داشتم

من خاطره بازم شاید چون مادرم خاطره باز بود
تاریخ خونده بود .سی سال تو سازمان اسناد برای آرشیو کار کرده بود ، بیست سال درس هم داده بود و ده سال بعد بازنشستگی مشاور بود
کتاب نوشته بود ، همین روزها داشت ترجمه می کرد که مریض شد ، فرهنگ تخصصی خاطره بازی ( آرشیو)
نماینده یونسکو بود برای همین خاطره بازی
پدرم اما آشغال جمع می کنه
مااینقدر تو خونمون پیچ داریم که می تونیم یه برج ایفل بومی درست کنیم
یه ساعت شماته دار داریم که کادوی عرسیشون بوده و امسال سی و ششمین عید بود که خاکشو گرفتیمو دوباره گذاشتیم بالای کمد

ما سه دسته ایم ، یعنی من فکر می کنم همین سه دسته ایم
یا لختیم ، یا خاطره باز یا آشغال جمع کن

نوروز برای من زمان خاطره بازیه
دیدن صفحه های گرامافون بیتلز، آبا ، داریوش ، ستار و گوگوش
لباسها ، روتختی،اسباب بازی، نقاشیهای کودکی
یه کمد دیواری عکس
ایرانشهر ، توفیق ،کیهان بچه ها ، چلچراغ ، جامعه ، طوس ، شرق
یا همین نزدیکها ، شهروند امروز
قوم و خویشها هم دیگه بخشی از این خاطره بازی شدند وقتی سالی دو دفعه می بینیشون
وتهرون
زمانی که شهر نفس می کشه زمان خاطره بازی با تهرون
خدا رو شکر همشهریهای ما هنوز قوم و خویشی دارند ولایت که بخواهند باهاشون صله رحم کنند
مادر بزرگ من میگه " غلاغه داهاتی اگه صد سالم تو تهرون زندگی کنه باز لب دیفال که بشینه روش به تهرون کو.نش به شهرش
لطفش زیاد غلاغه
شهر خلوت میشه اما سال به سال بساط خاطره بازی من کوچک تر میشه
وقتی کسی مغازشو تغییر کاربری میده ، وقتی یه تفریگاه عمومی تخریب میشه و قتی شکل یه خیابون عوض میشه هیچکس به این فکر نمی کنه که داره هویت یه عده رو از بین می بره
عاشق غذا های آندره بودم اصلا" اولین بار اونجا پیتزا خوردم
از شیرینی نخوچی های قنادی رضا متنفر بودم اما اونجا سهمیه پسته داشتم
پنجره ای رو که ازش عاشق شده بودم رو دیوار کشیدن
فانفار ، نونا پارک ، اتوبان کودکی وجود نداره حتی شکل حوض پارک لاله رو که من یه بار اوفتاده بودم توش عوض کردند
اولین فیلمی که تو سینما دیدم مادیون بود ، تو سینما ای که دیگه وجود نداره
مدرسه ای که درس خوندم شده اداره آموزش و پرورش

همشهریهای مهاجر، تهران قبل از شما بیغوله بوده هنوزم هست
اگر از روستایی به تهران اومدید و مدیر و شهر دار شدید
لطفا" ابرو رو درست نکنیدو چشم و کور

چهار نسل که داریم تو این شهر زندگی می کنیم
اما این شهر یه کلوخ نداره که خاطره مشترک ما چهار نسل باشه