مادر بزرگ من تعریف میکنه که زمانیکه پدرش اسدالله از کربلا با دوستش بر می گشته وقتی هنوزبه دروازه شابدولزین نرسیده بودن ، خبر می رسه که شاه ( ناصر الدین شاه) شهید شده آقای رفیق هم بی معطلی بالای اسب غش می کنن و با کمر از اسب به پایین میوفتنو همین می شه که باقیه عمرو شل می زنن
شما رو نمی گم اما بنده از طایفه ای هستم که حوصلمون از هر نظم و قانونی سر می ره. اگر کسی دورو برمون باشه که اهل دعوا و هایو هوی نباشه کوچکترین شکی بابت تچاوز به حقوقش به خودمون راه نمی دیمو این کارو به جبران همه حقایی که ازمون خورده شده یا دست آخر از سر تفنن می کنیم. بر عکسش اگر کارمون به قلدری یا صاحب مال و مکنتی بیوفته مثل لاک پشت سر بتو فرو می کنیمو و اونقدر می ترسیم که حتی آخم نمی گیم و چون همه تو تیر طایفه ما عقل کل هستند فقط به کسی احترام می ذاریم که ازش بترسیم
قلدری بین همه ما عمومیه دیگه خیلی که پپه باشیم یه زنو بچه ای هست که براشون صدامونو رو سرمون بندازیم و همینه که روزی صد نفر به پستمون می خوره که سیبیلش از سیبیل ما کلفت تره و راه نجات از این همه زور چپونی پیدا کردن قلدر اعظم و استفاده کردن ازش به عنوان متکاست
تو همسایگی ما یه سرهنگ ریقونه مفنگی هست که وقتی سر ماه میشه و باید پول شارژ بده هرکیو تو کوچه ببینه نیم ساعت از خاطرات سرهنگیش تعریف می کنه ودلش قیجوجه میره که منو که به اسم صداش می کنم و بهش سرهنگ نمیگمو احتمالا" یه روزگره نافمو باز کنه
منظور اینکه اگه یه روز دستمون از متکا کوتاه شد یا خاطره اش رو تف می کنیم تو صورت بقیه یا لقبشو یدک می کشیم
اهل قبیله می دونن که آدم بی لقب کون لخته و همه به کون لخت نظر دارند
سوار قصه ما هم وقتی دیده برای کربلایی شدن این همه جون کنده و استخون لگن سایونده اما از بخت بدش وقتی به ولایت ترون برگشته رسم عوض شده و قلدر اعظمو شهید کردن ترجیح داده پس بیوفته
بنده خدا به استقبال گند نیومده رفته بود وگرنه هنوز که هنوز قلدر عزیزه ، متکا قسط نونه و لقب ورد زبون
که بقال محل عزت سرمون می ذاره و به من میگه مهندس و به همساده مفنگیه هم میگه سر هنگ
بماند که ما اهل کوفه نیستیم
گر شود زنده باز ابراهیم
به تبر فاتحانه دست کند
همه بتخانه های عالم را
محو و مستوجب شکست کند
مشرکان را برون کشد از خاک
همگی را خدا پرست کند
از می جاودانه توحید
عالمی را دوباره مست کند
ملت بت پرست ایران را
نتواند جز اینکه هست کند
شما رو نمی گم اما بنده از طایفه ای هستم که حوصلمون از هر نظم و قانونی سر می ره. اگر کسی دورو برمون باشه که اهل دعوا و هایو هوی نباشه کوچکترین شکی بابت تچاوز به حقوقش به خودمون راه نمی دیمو این کارو به جبران همه حقایی که ازمون خورده شده یا دست آخر از سر تفنن می کنیم. بر عکسش اگر کارمون به قلدری یا صاحب مال و مکنتی بیوفته مثل لاک پشت سر بتو فرو می کنیمو و اونقدر می ترسیم که حتی آخم نمی گیم و چون همه تو تیر طایفه ما عقل کل هستند فقط به کسی احترام می ذاریم که ازش بترسیم
قلدری بین همه ما عمومیه دیگه خیلی که پپه باشیم یه زنو بچه ای هست که براشون صدامونو رو سرمون بندازیم و همینه که روزی صد نفر به پستمون می خوره که سیبیلش از سیبیل ما کلفت تره و راه نجات از این همه زور چپونی پیدا کردن قلدر اعظم و استفاده کردن ازش به عنوان متکاست
تو همسایگی ما یه سرهنگ ریقونه مفنگی هست که وقتی سر ماه میشه و باید پول شارژ بده هرکیو تو کوچه ببینه نیم ساعت از خاطرات سرهنگیش تعریف می کنه ودلش قیجوجه میره که منو که به اسم صداش می کنم و بهش سرهنگ نمیگمو احتمالا" یه روزگره نافمو باز کنه
منظور اینکه اگه یه روز دستمون از متکا کوتاه شد یا خاطره اش رو تف می کنیم تو صورت بقیه یا لقبشو یدک می کشیم
اهل قبیله می دونن که آدم بی لقب کون لخته و همه به کون لخت نظر دارند
سوار قصه ما هم وقتی دیده برای کربلایی شدن این همه جون کنده و استخون لگن سایونده اما از بخت بدش وقتی به ولایت ترون برگشته رسم عوض شده و قلدر اعظمو شهید کردن ترجیح داده پس بیوفته
بنده خدا به استقبال گند نیومده رفته بود وگرنه هنوز که هنوز قلدر عزیزه ، متکا قسط نونه و لقب ورد زبون
که بقال محل عزت سرمون می ذاره و به من میگه مهندس و به همساده مفنگیه هم میگه سر هنگ
بماند که ما اهل کوفه نیستیم
گر شود زنده باز ابراهیم
به تبر فاتحانه دست کند
همه بتخانه های عالم را
محو و مستوجب شکست کند
مشرکان را برون کشد از خاک
همگی را خدا پرست کند
از می جاودانه توحید
عالمی را دوباره مست کند
ملت بت پرست ایران را
نتواند جز اینکه هست کند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر