یادم از روزی که مداد دست گرفتم و سر سیخ الف رو کف دفتر مشقم به هوا کردم ، وقتی هنوز نمی دونستم چیزایی گردی که اون وسط زیر شمبولم هست ، صندوقچه بخشی از دغدغه ها ست ،همیشه وسواس و نگرانی تمیز نوشتن رو داشتم. ته خط که می رسیدم میدیم که وای سر خط چه کجو کولست و با نیت جبران سر می خوردم رو خط پایینی. نوشتن با مداد فرصت جبران می داد .اما مصیبت از جایی شروع شد که سوم دبستان ،همون سنی که نسوان محترم به تکلیف می رسند مسئولیت نوشتن با خودکارم رو دوش من افتاد. اونم نه نوشتن سیخ بلکه با قرو قنبیل که مشقت تحریری بشه
خدا می دونه که چقدر ورق از دفتر کندم! از دفتر 60 برگ شروع می کردم به دفتر 40 برگ می رسیدم !خدا عمر بده این تعاونی تهیه و توزیع کاغذ و چوب و که همیشه دفتراش یه جوری بود که راحت می شد ازش ورق کند به شرطی که از وسط دفتر رد نمیشدی. خب هیچ چیز صد در صد بد نمیشه مخصوصا" اگه عمومی هم باشه. درسته که دفتر جلد روغنیها خط کشی شده بود اما جون آدم بالا میومد تا ازش یه ورق بکنه و همیشه تهش یه چیزی باقی میموند که به صحافی می چسبید و مایه آبرو ریزی بود
هیچ وقت دوست نداشتم مشقو تو صفحه ای ادامه بدم که اولشو بد خط نوشته بودم و با یه اکراه همراه با دودره بازی گشاد گشاد نوشتن جون می کندم تا هرچه زودتر به صفحه بعد برسم ، جایی که یه خروار امید احمقانه و پتانسیل مثبت برای بهتر بودن وجود داشت
زندگیم از بچگی تا به امروز همون قصه مشق نوشتنهای منه ، به وسط سال که می رسم می بینم که چی فکر می کردم و چی شده، که کلی لیوان چایی برگشته رو دفترم ، که مثل کبری دفترم زیر بارون تو حیاط جا مونده و چولیده شده که اونم مثل من امسال تصمیم می گیره و سال بعد باز کتابشو زیر بارون جا میذاره
قصه هر چقدر تکراری باشه ، زندگیهامون هر چقدر تجربه های تکراری متوسط باشه بازم نوروز یه شروع تازست مثل خامه روی بستنی!مثل توت فرنگی روی کیک!هرچیزی نوش خوبه
نوبهار شاد.
آخر هر جمله نقطه ست ، این قاعده دستوره
قصه گشادی من اما ، آغاز و تهش ویرگول